بسم الله الرحمن الرحیم
إضربوا بعض الرأی ببعض، یتولّد منه الصواب
1- نقطه، سر خط
اینجا در درجه اول آرشیوی است برای یادداشتهای پراکندهام که احیانا در بسترها و فضاهای دیگری منتشر میشوند و بازخورد و بازتابشان در همان فضاهاست. پس عجیب نیست اگر اینجا بیش از اندازه سوت و کور بوده و باشد و بماند.
در اینجا ملاحظات اصحاب تریبون را ندارم، به گسترش مخاطب نمیاندیشم، و حتی ممکن است به چارچوبی که مخاطبِ آشنا و ناآشنا از کسی مثل من انتظار دارد، و نیز تصوّر قالبیای که برای دوستانم شکل گرفته، پایبند نباشم. اینجا هیچ حرفی حرفِ نهایی نیست؛ نقطه، پایانی موقت است و در انتظار شروع دیگری از سرِ خط ..
2- دامنهی آتشفشان
«نیچه خطاب به فیلسوفان میگوید: خانههایتان را در دامنههای کوه آتشفشان بنا کنید، و من تمام کسانی را که در جستجوی حقیقتاند، مخاطب این سخن مییابم. گریختن، مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت می اندیشند، و اگر نه، مرگ یک بار، زاری هم یک بار..»
بشنوید | قطعهای از «انفجار اطلاعات»
3- دردِ انسانبودن
اگر شیدایی را از انسان بازگیرند هنر را بازگرفتهاند | «هنر تجلّی شیدایی است و شیدایی هر چه هست در عشق است» | هنرمند باید اهل درد باشد و این درد نه تنها سرچشمهی زیبایی و صفای هنری، بلکه معیار انسانیّت است. | آدم بیدرد، هنرمند که نیست هیچ، اصلا انسان نیست. | هنرمندِ غیرمتعهّد کسی است که در خیالات و اوهام خویش (که جمله اعتباریاند) مستغرق شده است. | تراوشات او نیز سراسر حدیث نفساند و هذیانهایی ناموزون و نامنظم. | اما هنرمند متعهّد، با حقیقت ازلی و ابدی خویش عهدی ناگسستنی بسته است و از همین رو سراپایش شاکی هجران و مشتاق وصال است. هنر چیزی نیست جز شکایت و اشتیاق، و شیدایی چیزی نیست جز دردِ انسان بودن ..
اقتباسی از سید مرتضی آوینی
***
با یادی از قیصر امینپور:
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند