آیا آرمانشهر انقلاب در کلانشهر جدید دفن خواهد شد؟
[سهزاویه در بازنمایی فروریختن ساختمان پلاسکو ]
روایت اول | بلوکهای پروئیتایگو، منفجر میشود
تجربهی سکونت در ساختمانهای بلند که پس از انتشار اصول مدرنیسم به عنوان الگوی سکونت جدیدِ انسان مطرح شد، اگر چه بخشی از دستآوردهای فنی بشر و پاسخی به مشکلات افزایش جمعیت در شهرها بود ولی به سرعت نقاط ضعف خود را نشان داد و کمتر از یک دهه پس از آن موج انتقادات آغاز شد. تا اینکه به قول چارلز جنکس: «در ساعت 3 بعد از ظهر روز 16 مارس 1972 با انفجار و تخریب مجموعهی "پروئیتایگو" که دقیقاً بر اساس منشور CIAM و دستورالعملهای مدرنِ مسکن ساخته شده بود، معماری مدرن مُرد».*
این مجتمع در دههی پنجاه میلادی به دست یکی از شاگردان لوکوربوزیه یعنی مینورو یامازاکی (معمار برجهای دوقلوی تجارت جهانی) و مبتنی بر اصول و هدفهای مدرنیسم برای ایجاد اجتماعی پرنشاط و شهروندانی فعال طراحی شده بود، در حالی که در کمتر از دو دهه این مجتمع را بیشتر خانوارهایی اشغال کردند که سرپرستشان زنهایی فقیر و نیازمندِ کمک های بهزیستی بودند و پروئیتایگو، به عنوان محلّی خطرناک و پاتوق معتادان موادمخدّر و دزدان و آدمکشان بر سر زبانها افتاد. این به تعبیری پایان رؤیاها و امیدهای مدرنیسم بود که سعی داشت بر اساس اصولی تخصّصی جامعه ای مدرن و ایده آل بسازد، ولی با بیاعتنایی به سویههای فرهنگی/ اجتماعی و بدون شناخت جامع از نیازهای اساسی و واقعی مردم.
جهنم روی زمین، نامیست که یکی از ساکنان مجموعههای مسکونی پروئیتایگو به آن داده بود. نامی که به باطن مخرّب و سوزانندهی آن فضا اشاره میکرد، اما آخرالامر خودش را در ظاهر هم آشکار کرد و به یک نماد تبدیل شد. موج نارضایتیها و انتقادات در دههی هفتاد میلادی به حدّی رسید که دولت آمریکا با بمبهای انفجاری، بلوکهای پروئیتایگو را تخریب کرد و به آتش کشید. پستمدرنها این را نمادی گرفتند بر مرگ معماری و مدنیّتِ مدرن.
روایت دوم | حاجحیدر، زیر پوست شهر شهید میشود
در فیلم بادیگارد (ابراهیم حاتمیکیا، 1394) کاراکتر «قیصری»، بازرس ویژهی شورای عالی امنیت و یک مدیر محافظهکار است. او که بر یک صندلی مکانیکی تکیه زده، نمادِ ایستایی و رکودِ بروکراتیک است که شخصیتهای نظام را زمینگیر کرده است. صندلی، شناخته شدهترین نمادِ قدرت است و صندلیِ مکانیکی، شاید قدرتِ توسعهمحورِ فنسالار! در نقطهی مقابل او «حاجحیدر» قرار دارد، یک انقلابی خسته و البته محافظِ انقلاب. او نگران عرفیشدن امر قدسی است و جانش را در کلانشهر به حراج نمیگذارد. کسی که اعتقاد پشت عملش نباشد برای او مزدور و نامقدّس است و چنین شخصی ارزش جان او را ندارد. در کنار اینها، کاراکتر «دکتر صولتی» نمایندهی مدیرِ سیاسیِ سلیمالنفس و با اخلاقیست که ساختار عاریتی، نامتوازن و برونزای توسعهی مدرن از او یک مردهی متحرک (محافظهکار/انقلابی) ساخته است.
حیدر که نمیتواند با تمام قوا در مقابل سیاسیها بایستد، به حاشیهنشینی روی میآورد. آرمانشهرِ انقلاب نمیتواند به نظمِ خشک و بیروحِ کلانشهرِ مدرن تن دهد و این نزاع، عاقبت یا به طغیانِ حاجکاظم میانجامد یا به انفعال و حذفِ حاجحیدر. حیدر ابتدا متّهم میشود، بعد به حاشیه رانده میشود و نهایتا سازمان برایش حکم تعلیق میدهد و خلعِ سلاح میشود. دردهای او همان دردهای حاج کاظمِ آژانس است.. بازماندهای از خیبریها.. محبوس در عقلانیتِ دولت/ شهرِ مدرن.
در سکانس آخر، حیدر و همسرش در همان بنز قدیمیِ دههشصتی، به سمت تونل در حرکتاند و ترانهی حیدربابای شهریار را زمزمه میکنند. تونلِ دودگرفته، که با شلوغی و همهمه و نظمِ ماشینی و ترافیکِ روان همراه است، نشان از وضعیت فروبستهی نهاد دولت و سیاست است که مکانیست برای حذف حاجحیدر! یا شاید قتلگاهِ انقلاب! حیدر محکوم به حذف شدن است؛ او که از شخصیت حقوقیِ سازمانیاش خلع شده، با شخصیت حقیقیِ آرمانیاش از دانشمند نابغه حفاظت میکند و در تونل شهید میشود.
روایت سوم | قهرمان شهر، زیر آوار پلاسکو مدفون میشود
سیام دیماه نود و پنج، ساعت یازده و نیم صبح، ساختمان پلاسکو بعد از 54 سال فراز و نشیبِ سیاسی، آتش گرفت و از درون فروریخت. پلاسکو را میتوان نماد توسعهی مطلوب در عصر پهلوی دوم دانست. این ساختمان بلند توسط حبیبالله القانیان، مشهورترین سرمایهدار یهودی ایران در سال 41 ساخته شد، در نزدیکی مسجد هدایت، محل فعالیت و سخنرانیهای آیتالله طالقانی.
پلاسکو، تاریخِ اقتصاد سیاسی پنجاهسالِ اخیر ایران بود؛ پنجاهسال سرمایهداریِ تجاری برونزایی که به جای تولید و اشتغال، متکی بر واردات و ساخت مالها و فروشگاههای بزرگ است؛ پنجاهسال رشد ظواهر ـ و فقط ظواهر ـ مدرنیسم، پنجاهسال شهریشدن نامتوازن و توسعهی عاریتی؛ پنجاهسال ردشدن با بلدوزر از روی سنّت و زیستبومِ فرهنگی مردم؛ پنجاهسال شکلگیری اقتصاد سیاسیِ فاسدی که حتی مردان سلیمالنفسِ انقلابی را علیل و فلج میکند.
رییس روابط عمومی شهرداری تهران دو ساعت پس از حادثه در مصاحبه با صداوسیما گفت: «آتشنشانی و شهرداری منطقه بیش از ۳۰ بار به هیئت مدیره ساختمان پلاسکو تذکّر داده و برخی از واحدهای تجاری را به دلیل عدم ایمنی مناسب پلمپ کرده بودند. حتّی مقام قضائی هم در موضوع ایمنی این ساختمان ورود پیدا کرده بود. سودجوییِ هیئت مدیرهی این ساختمان دلیل اصلی این حادثه است». خیلی خوب! قبول! اما شما در برابر این سودجویی چه کردید؟ و اساسا چه کارهایی میتوانستید بکنید؟ ...
پلاسکو در یازده و سیدقیقهی صبح، نه بر سر مالکان سودجوی ساختمان، و نه بر سر مدیران سیاسی زمینگیر، بلکه بر سر کارگران و آتشنشانانِ فداکار شهر آوار شد و فروریخت. باز هم هنگامهی حادثه، کسانی پای کار ماندند که پیوندشان با مردم، به امر مقدّس گره خورده بود نه به امر عرفی. باز هم مردان مجاهد در یکی از عناصر کلانشهر قربانی شدند و روح به کالبد مردهی شهر دمیدند. ققنوس، در آتشِ سودجویی کرکسها میمیرد، اما در همین لحظه، خویشتنِ گمشدهی انسانِ شهرزده است که دوباره، در این وانفسای تنگ و نفسگیر زنده میشود و روزنی به نور میگشاید.
خدا را شکر از صدقهسر انقلاب، هنوز جوانان ایثارگری هستند که هم شعور سیاسیشان باعث میشود یکسره به عقلانیت نهادی و چهرهی حقوقی سازمانی پشت نکنند، و هم شور انقلابیشان نمیگذارد با وادادگی در ساختار و تشکیلات، چهرهی حقیقی آرمانیشان هضم شود. جوانانی که از آیتالله بهشتی آموختهاند «تشکیلات، معبد ماست نه معبود ما». اما مباد روزی که قبلهنما را گم کنیم؛ روزی که از پسِ سرگردانیِ ما، کلانشهرِ جدید ریشهی این جوانان را بخشکاند.. سخن حاجحیدر در گوشم میپیچد که بعد از خلع سلاح در سازمان، ایستاد و با بغضی پنهان گفت: «حیدر نه اولین نفره، نه آخریش! چشماتونو باز کنین. میترسم از اون روزی که این کشتی سوراخ بشه».
رستگاری | موسیقیِ کارن همایونفر
بازنشر در روزنامه صبح نو
* «زبان معماری پست مدرن»، چارلز جنکس، به نقل از کتاب: «از مدرنیسم تا پست مدرنیسم»، لارنس کهون، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، سرفصل «مرگ معماری مدرن».
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.