[ روایتی از بادیگارد، آخرین ساختهی ابراهیم حاتمیکیا ]
حیدر بابا! رفقا همهشان روی برگرداندند؛
دنیا هر آنچه به انسان داده را از او خواهد گرفت.
اول ـ شک در وسط میدانِ انقلاب
حیدر برای چکاپ بیناییاش به چشمپزشکی رفته است. این اولین چیزی است که از حیدر میبینیم: خستگی در نگاهش. یک انقلابیِ خسته از «نهاد سیاستورزی» که شغلش اعتقادش بوده، و عمرش را برای محافظت از شخصیتهای نظام گذاشته، اما در وضعیت اکنونش دچار شک و تردید شده است. زمانه، محافظ را به بادیگارد، نظام انقلابی را به استیت مدرن و جوشش نهضت را به ایستایی و محافظهکاری تبدیل کرده و این، حیدر را در بازنمایی هویتش دچار مشکل کرده است.