آقای هاشمی قبل از انتخابات در یک سخنرانی مهم گفت: «ما با اسرائیل سر جنگ نداریم، حالا اگر عرب ها جنگ کردند ما کمک می کنیم +».. بعضی ها از این کلام برآشفتند و برخی نمایندگان مجلس نامه نوشتند (+) و خلاصه عده ای درشتی ها کردند.. این در حالی است که سخن آقای هاشمی دارای محمل درستی برای قضاوت و برداشت منصفانه است که در ادامه خواهم گفت.
***
بر خلاف تهدیدهای اسرائیل برای حمله به ایران، ما به عنوان جمهوری اسلامی و بزرگترین حامی فلسطین، تا وقتی جنگی از سوی اسرائیل آغاز نشده به دنبال جنگ نیستیم و با اسرائیل سر جنگ نداریم.. هرچند اگر میان یک کشور عربی و اسرائیل جنگی اتفاق بیافتد، ما علیه اسرائیل به آن کشور عربی کمک خواهیم کرد.. این سخن آقای هاشمی، به معنی طرفداری از اسرائیل یا پشیمانی از آرمان های انقلابی امام یا محصور کردن مسئله اسرائیل در حصار عربیّت نیست. این برای ما واضح است که مشکل اسرائیل باید به دست خود مردم فلسطین حل شود (نه جنگ مستقیم بین ایران و اسرائیل) و ما تمام تلاشمان را برای کمک به فلسطین (از تلاش دیپلماتیک گرفته تا مهندسی افکار عمومی و ارسال سلاح) به کار می گیریم. حرف های آقای هاشمی به عنوان یکی از مدیران ارشد نظام دارای بار دیپلماتیک و بازتاب خارجی است. مراد او از جنگ، جنگ مستقیم است و بیان این که ما به دنبال جنگ طلبی و آتش افروزی نیستیم.. امروز دوران جنگ سرد نیز به پایان رسیده و عصر جنگ های نیابتی آغاز شده است، و جهان به خوبی می داند که ما در دوـ سه نقطه ی استراتژیک با اسرائیل به صورت نیابتی می جنگیم..
فضای صحبت را باید درک کرد. اگر آقای هاشمی در صدد برانگیختن روحیه ی انقلابی و غیرت و جهاد بود، بسیار بهتر از ما می توانست خطابه کند و فریاد بزند. اگر وظیفه ی رهبری گاهی موضع گیری تند و انقلابی است، و اگر وظیفه ی مردم زنده نگه داشتن غیرت دینی و آرمان خواهی است، اما وظیفه ی دستگاه دیپلماسی کشور، چانه زنی و امتیاز گیری و پیشبرد منافع کشور در چارچوب عرف حاکم بر روابط بین ملل است.
انتقادهای ما به آقای هاشمی نه کم اند! و نه کوچک.. اما آقای هاشمی هم نه غیرخودی است، نه منافق! مسئله اختلاف نظر است.. هر چند اختلافاتی پیچیده و عمیق. پس مراقب طهارت در گفتار و رفتار باشیم.
پ.ن
مواضع مختلف مقامات جمهوری اسلامی حاکی از تقسیم کاری آگاهانه در مجموعه ی دستگاه حاکمیت است. کمی قبل از اظهارات آقای هاشمی، آیت الله خامنه ای در واکنش به تهدیدهای اسرائیل، در صحبت های نوروزی آغاز سال 92 با لحنی صریح و تحکم آمیز فرمودند: «رژیم صهیونیستی در قواره و اندازهای نیست که در صف دشمنان ملت ایران به چشم بیاید. گاهی سردمداران رژیم صهیونیستی، ما را تهدید هم می کنند؛ تهدید به حملهی نظامی می کنند؛ اما بهنظرم خودشان هم می دانند، و اگر نمی دانند، بدانند که اگر غلطی از آنها سر بزند، جمهوری اسلامی تلآویو و حیفا را با خاک یکسان خواهد کرد +».
مرتبط: (11مرداد92)
دکتر احمدی نژاد در آخرین روز کاری دولت دهم در سخنرانی پیش از خطبه های نمازجمعه روز قدس گفت: «ما اهل جنگ نیستیم و راه حل ما فرهنگی و سیاسی است، اما بر پایه عدالت و کرامت» (+). برادران ارزشی تحویل بگیرند..
مسیر عقلانی جنبش سبز در یک نگاه
به عنوان کسی که منتقد اصلاح طلبان بوده و هستم، از بازگشت اعتدال به جبهه ی اصلاحات خوشحالم و آن را به فال نیک می گیرم.. هر چند اگر خودمان را به سادگی نزنیم، در می یابیم که موضع فعلی جبهه اصلاحات، از سر انفعال و ناچاری است، نه صداقت و راستی.. و ائتلاف با کسی مثل روحانی، برای آن ها بهترین شیوه ی برگشت به قدرت است. اگر اصلاحات را دارای شیفت های گوناگون بدانیم، من در دَوَران بین محذورین، شیفت خاتمی را به شیفت میرحسین موسوی ترجیح می دهم، خصوصا خاتمیِ هاشمیزه شده، یعنی اصلاحاتی که مستقل نیست و برای إحیای خود به ردای هاشمی چنگ انداخته و تحت لوای او فشار از پایین را کنار گذاشته و به چانه زنیِ صرف رضایت داده است. به هر حال این نشانه های همگرایی و اعتدال که در جبین برخی از دوستان اصلاح طلب هویدا شده، امر مبارکی است..
نتیجه ای که به آن رسیده بودم این بود که جنبش سبز با افراط و بی تدبیری فاحشی که به سلب آسایش مردم و نقض قوانین مدنی منجر شد، راه را برای اصلاحات تنگ تر و تنگ تر کرد و بسیاری از افراد مجموعه ی اصلاح طلبی را به اپوزیسیون تبدیل کرد و آن ها را سوزاند. میرحسین تیربارهای نصب شده در میدان انقلاب را ندید و از بین رفتن همان آزادی جاری در جامعه که شاید مقداری از آن با تلاش دوستان خودش به بار نشسته بود را نفهمید. میرحسین با رهبری غیرمتمرکز و غیرمدبرانه (علاوه بر هزینه ای که بر ملت و نظام آوار کرد) اصلاحات را به معنای واقعی کلمه به حاشیه برد و منزوی کرد. جنبش سبز فضا را به حدی غبارآلود و متشنّج کرد که امروز، بعد از گذشت چهارسال، اصلاح طلبان با رأی آوری کسی مثل روحانی کلاهشان را به آسمان بیستم انداخته اند. دوستان اصلاح طلب به جای رجز خواندن، باید باور کنند که شرایطشان قبل از سال 88 در بدترین وجه از امروز مساعدتر بوده است.. اما میرحسین کار را به جایی رساند که امروز با همین مقدار تغییر فضا خوشحال اند و به بسط یدی در این قواره دلخوش اند.
وقتی جنبش سبز بعد از طی کردن یک مسیر هشت ماهه، به دور از هرگونه اعتدال و عقلانیت، و بر پایه ی لجاجت و خودرأیی، پایگاه مردمی خود را از دست داد، و حاکمیت بدون هیچ تزلزل و باجی در مقابل بدعت های غیرقانونی ایستاد و از رأی اکثریت مردم صیانت کرد، خواص اصلاحات نیز به تدریج از آرمان های جنبش فاصله گرفتند و علاوه بر اعترافات پنهانی به برخی مسائل (مانند واقعی نبودن ادعای تقلب) به رفتارهای منفعلانه روی آوردند. رفتار منفعلانه یعنی کاری که سید محمد خاتمی در انتخابات مجلس نهم انجام داد. آن روز، همه ی اصلاح طلبان انتخابات را تحریم کردند، خود خاتمی نیز در سکوت ضمنی (در برابر اعلام مجمع روحانیون، و اعلام حزب مشارکت که برادر خاتمی دبیر آن است+) این موضع را تأیید کرد و نیز گفت: «بنده از طرف کسی اظهارنظر نمی کنم اما فکر می کنم وقتی همه نشانه ها این است که نباید در انتخابات شرکت بکنیم شرکت در انتخابات معنا ندارد»، اما در تصمیمی ناگهانی به صورت کاملا حاشیه ای در یکی از روستاهای دماوند پای صندوق رفت و رأی داد. این حرکت، در انتخابات92 به موجی فراگیر در فضای رسانه ای (مثل موج فیس بوکی رأی می دهم) تبدیل شد تا زمینه ای باشد برای خروج اصلاحات از بن بست هایی که تنها دستاورد بیش فعالی جنبش سبز بودند.
این عقب نشینی ها به همین جا ختم نشد و اصلاحات بعد از درک هوشیارانه ی فضای انتخابات، گزینه ی خود را بر خلاف اکراه و دلخوری خود آن کاندیدا، کنار گذاشت و با هاشمی رفسنجانی ائتلاف کرد. از قضا به دلایل تعیین کننده ای چون تشتت و اختلاف اصولگرایان، حسن روحانی با بیش از نیمی از آرای مردم، به ریاست جمهوری رسید. کسی که از نظر مواضع سیاسی میانگینی است بین آقای هاشمی و آقای مهدوی کنی، یا شاید بتوان گفت فردی در مایه های آقای ناطق نوری؛ و نه خودش و نه اصلاح طلبان، او را اصلاح طلب نمی دانند.
این، یعنی برگشت از مسیری که میرحسین برای جنبش طراحی کرده بود اما نه در نیمه ی راه، که از بیراهه و در انتهای راه. یک مسیر عقلانی را می توان در عمود زمان ادامه داد و با استحکام طی کرد، اما موجی که با هیجان و افراط و غلبه ی هوی طراحی شود، طوفان می کند و هراس می آورد و ویران می کند و عاقبت فرو می نشیند.
[راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان میدهد که ما تا انتها بر سر خواستههای خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز میگشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز میکند.]
میرحسین موسوی - بیانیه شماره 14
اما انتهای خنده آور داستان، شعارهای دانشجویان جنبش سبز در جشن پیروزی حسن روحانی بود که بعد از این همه شکست و خسارت در آرمان های جنبش می گفتند: «رأی مونو پس گرفتیم»!! اگر این شعار را روانشناسی کنیم، در می یابیم که پا به رکاب های جنبش سبز دیگر عزمی برای ادامه ی مسیر قبلی ندارند و آن را تمام شده تلقی می کنند.. تنها آرمانی که این روزها برای جنبش باقی مانده، رفع حصر شیخ و مهندس است که اگر این اتفاق نیز بیافتد، مسیر عقلانی جنبش با دستانی پر از دستاورد به سرانجام خواهد رسید!
طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست
پایان بی دلیل دویدن نشستن است..
پ.ن
البته میان آقای خاتمی و آقای موسوی از نظر چشم انداز و اهداف تفاوتی وجود ندارد. اما نگاه عملیاتی شان متفاوت است. شاید بتوان فرق این دو را فرق میان پروسه و پروژه دانست. به قول سید محمد خاتمی: «اصلاحات پروژه نیست، پروسه است». این تا وقتی است که اصلاحات، انتخابات را تحریم نکند. در غیر این صورت نمی دانم که دیگر فرق این افراد با اپوزیسیون خارج از کشور و امثال گنجی و سازگارا چیست؟!