د ر د و ا ر ه

درد را از هر طرف که بخوانی درد است
دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۳۷ ق.ظ

تاجری مجلس تفسیر گذاشت

در تمایز میان نگاه تاجرانه، زاهدانه و عارفانه 

یکی از دوستان با دانشجویی مواجه شده بود که در خوابگاه، این سوال را مطرح کرده بود:

[اگه استفاده تبلیغاتی از زن، اخلاقی نیست؛

پس چرا خدا از حورالعین استفاده تبلیغاتی کرده تا بهشتش مشتری پیدا کنه؟]

 

به گمان من در تحلیل این سوال، بر روی دو نقطه می‌توان دست گذاشت، یکی «القاء کننده» بودن سوال است که پیش فرض غلطی را به همراه می‌آورد: «استفاده تبلیغاتی از زن، مطلقا غیر اخلاقی است» که پیش فرضِ غلطی است. اما نقطه‌ی دیگر، نگاه بی‌روح، سودمحور و تجاریِ دانشجوی سوال‌کننده به جهان و انسان است که فکر می‌کنم مسئله‌ی به شدت مهمی است. این همان چیزی است که سید حسن حسینی در کتاب «نوشداروی طرح ژنریک» به دنبال طرح و نقد آن بوده است.

 

 

نقطه‌ی اول:

باید به عناوین نگاه کرد. احکام اخلاقی تابع عناوین‌اند. ما نمی‌توانیم بگوییم فعل «زدن» خوب است یا بد است، چون به خودیِ خود نه خوب است نه بد است، بلکه باید ببینیم که فعل و رفتار، مصداق چه عناوینی قرار می‌گیرد. زدنِ ظالم خوب است، اما زدنِ بچه یتیمِ بی‌گناه بد است. در اولی، «زدن» مصداق عدالت و در دومی مصداق ظلم است.

استفاده تبلیغاتی اگر ملازم با کالاانگاریِ انسان باشد، یا اگر پایه‌ی جذب سرمایه با تحریک غرائز دانی انسان باشد، غیر اخلاقی است. اما اگر استفاده تبلیغاتی مصداق رواجِ فضائل باشد، مثلا شما با استفاده تبلیغاتی از یک زن، مهر مادری، حضور موثر زن در اجتماع، عشق عفیفانه، تعهّد انسانی، کمال، زیبایی و... را تبلیغ کنید، با چه پشتوانه‌ای می‌خواهید بگویید که این غیراخلاقی است؟

 

نقطه‌ی دوم:

اگر کسی مثل حافظ شیرازی، با شناخت عالی و راقی‌اش از انسان، زیبایی‌های عالم خلقت را تصویر می‌کند، از خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت می‌گوید، از کرشمه‌ها و طنّازی‌ها می‌سراید، و در نازک اندیشی‌هایش با عبور از شائبه‌ها و جاذبه‌های جنسی، حس کمال‌جویی و زیبایی‌خواهی و عشق و لطافت را در انسان زنده می‌کند.. حالا چقدر بی‌ذوقی می‌خواهد که به این کار حافظ بگوییم «استفاده تبلیغاتی از زن برای جذب مشتری»!

راه آسمان از زمین، معنا از لفظ، حقیقت از مجاز و متافیزیک از فیزیک می‌گذرد. عبور (فراروی) دراینجا کلیدواژه‌ی مهمی است و دوگانه‌ی مجاز/حقیقت را ممکن می‌کند. عرفا وقتی می‌گفتند المجاز قنطره الحقیقه، یعنی ارجاع می‌دادند به یکی از حالاتِ احساسی/عاطفی/غریزیِ انسانی که ملموس و محسوس است، و آشکارترین بخش‌های تجربه‌ی زیسته‌ی انسانی است، و سپس با عبور از آن، معنا و حقیقت بالاتری را ـ نه یک حقیقتِ دیگر و متباین، بلکه یک حقیقتِ جاریِ تشکیکی ـ را نشان می‌دادند و رهیابی می‌کردند.

من این تعابیر حافظ که «هر که دید آن سرو سیم اندام را» یا «دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود» را معطوف به جاذبه‌های جنسی نمی‌دانم. به قول خود حافظ:

حسن مه‌رویانِ مجلس گرچه دل می بُرد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

 

مرحوم صدرالمتألهین در میان عبارات اسفار به همین ظرافت‌ها اشاره می‌کند:

[چنین پیداست که نفوس اکثر مردمانی که علوم و صنایع و آداب و ریاضیات دارند؛ همچون اهالی فارس و عراق و شام و روم، از چنین عشق لطیفی که منشأ آن استحسان شمایل محبوب است، خالی نیست و ما احدی را ندیده ایم که قلبی لطیف و طبعی دقیق و ذهنی صاف و نفسی رحیم داشته باشد، اما از چنین محبتی در اوقات عمرش بهره‌ای نبرده باشد. اما دیده‌ایم که سایر نفوس غلیظه و قلوب قاسیه و طبایع ستمگر از چنین محبتی بی‌بهره اند و بیشترشان به محبت برای نکاح یا شهوترانی بسنده می‌کنند و این اندازه، همان است که در حیوانات دیگر نیز مشهود است و غرض از آن در طبیعت، ابقای نسل است.

این عشق نفسانی به شخص انسان اگر مبدأش افراط در شهوات حیوانی نباشد، بلکه استحسان شمایل معشوق و جودت ترکیب و اعتدال مزاج و حسن اخلاق و تناسب حرکات و افعال و ناز و دلبری باشد، از جمله  فضایل محسوب می‌شود و سبب رقّت قلب و ذکاوت ذهن و آگاهی نفس از امور شریفه می‌گردد. و برای همین مشایخ گفته‌اند: «عشق توأم با عفت بهترین وسیله برای تلطیف نفس و تنویر قلب است»... و به جان خودم قسم که این عشق، نفس را از تمام علایق دنیوی فارغ می‌کند و همّ و غم آن تنها یک چیز می‌شود و آن اشتیاق به رویت زیبایی و جمال انسانی است که بسیاری از آثار جمال و جلال خداوندی در آن پدیدار است. ظاهر، عنوانِ باطن است و مجاز، پلی به سوی حقیقت].

 

قرآن هم بدون این که روی جنسیّت یا اطفای غریزه‌ی حیوانی تمرکز کند، از موجودات زیبای احور و اعین (درشت چشم مثل آهو) استفاده کرده، که به قول مفسّرین از راغب اصفهانی تا علامه طباطبایی، این موجودات انحصاری در جنس مونث ندارند. در خیمه‌‌های بهشتی مستورند (حور مقصورات فی الخیام)، تنها به زوجشان میل دارند، و تنها با او معاشقه می‌کنند، خوش زبان و زیبا و فصیح و هم سنّ و سالند.

خدایی که می‌خواهد انسان را در مسیر استکمالش تربیت کند (رب العالمین است)، کمال و زیبایی را واسطه قرار می‌دهد تا انسان خودش را بالا بکشد و رشد کند. انسان، فاعل مختار است و تا زیبایی و کمالی نبیند (چه محسوس و چه معقول)، حرکت نمی‌کند.

اما انسان‌ها مراتبی دارند، بعضی‌ها افق درکشان همان زیبایی و لذت محسوس است، و به طمعِ نعمات بهشتی خدا را عبادت می‌کنند، این عبادتِ تاجران است (إنّ قوما عبدوا الله طمعاً فتلک عباده التّجار). عده‌ای هم به خاطر ترس از جهنّم و شلاق و آتش و زقّوم، خدا را عبادت می‌کنند که این عبادتِ بردگان و زاهدمسلکان است (إن قوما عبدوا الله خوفا فتلک عباده العبید). اما عده‌ای از روی سپاسگزاری و شوق و عشق، خدا را عبادت می‌کنند (إن قوما عبدوا الله حبّا فتلک عباده الأحرار) که این عبادت أحرار و آزادگان است.

عارف‌مسلک، کسی است که با جاذبه‌های عاشقانه و شوق دیدار (لقاءالله) به حرکت می‌افتد، نه با سودای سود و منفعت؛ نه برای جلوگیری از مفسده‌های احتمالی جهنم؛ و نه با خیال اندام جنسی و لذت‌های جسمانی.

دانشجوی علم زده‌ی ما، که ذوقِ سلیمش را میان انبوه دیتای روزانه از دست داده، و همه‌ی جزئیات و پدیدارها دست به دست هم داده‌اند تا او از فهم کلیّات و کلیّتِ هستی دور بماند، اگر هم به حقایق دینی نظر می‌کند، تاجرانه نظر می‌کند. سید حسن حسینی در دفتر شعرش میان نگاه شاعرانه، تاجرانه، عارفانه و زاهدانه تقابلی تصویر کرده است که بسیار شنیدنی است:

 

امانت

شاعری وارد دانشکده شد

دم در

ذوق خود را به نگهبانی داد

 

مراعات نظیر

تاجری دسته گلی پرپر دید

یاد پروانه‌ی کسبش افتاد

 

عبور

شاعری خون قِی کرد

تاجری دید و خیالِ «مِی» کرد

گربه ای

دور لبش را لیسید

عابری راه خودش را طی کرد

 

عطش و دریا

شاعری تشنه

ز دریا می گفت

اهل بیت سخنش را

به اسارت بردند!

 

آرامش

شاعری وام گرفت

شعرش آرام گرفت!

 

اشتباه

شاعری قبله نما را گم کرد

سجده بر

مردم کرد!

 

امضا

تاجری ارّه‌ی برقی آورد

پای یک منظره را

امضا کرد!

 

خودسوزی

شاعری دفتر خود را سوزاند

پای تا سر

بدنش تاول زد!

 

گلچین

شاعری فاصله‌ی گل‌ها را

طی می‌کرد

با نفس، رایحه‌ها را

می چید!

 

فاتحه

شاعری روی زمین

سیب سرخی را دید

زیر لب فاتحه‌ای خواند و گذشت!

 

تسلسل

و زمین می گردید

شاعری می پژمرد

عارفی جان می داد

زاهدی غسل جنابت می‌کرد

و زمین می گردید..

 

براعت استهلال

تاجری مجلس تفسیر گذاشت

ابتدا

فاتحه بر قرآن خواند

 

پانوشت 

سید حسن حسینی نه تاجر بود، و نه زاهد، بلکه عاشق بود، عاشقِ جدّش امام حسین علیهالسلام و عاشق پیامبر.. و از همین راه به خدا تقرّب می‌جست.

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته‌ی این ایل و تبارم چه کنم؟

من کزین فاصله غارت شده چشم توام

چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

دوستان

تاجری مجلس تفسیر گذاشت

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۳۷ ق.ظ

در تمایز میان نگاه تاجرانه، زاهدانه و عارفانه 

یکی از دوستان با دانشجویی مواجه شده بود که در خوابگاه، این سوال را مطرح کرده بود:

[اگه استفاده تبلیغاتی از زن، اخلاقی نیست؛

پس چرا خدا از حورالعین استفاده تبلیغاتی کرده تا بهشتش مشتری پیدا کنه؟]

 

به گمان من در تحلیل این سوال، بر روی دو نقطه می‌توان دست گذاشت، یکی «القاء کننده» بودن سوال است که پیش فرض غلطی را به همراه می‌آورد: «استفاده تبلیغاتی از زن، مطلقا غیر اخلاقی است» که پیش فرضِ غلطی است. اما نقطه‌ی دیگر، نگاه بی‌روح، سودمحور و تجاریِ دانشجوی سوال‌کننده به جهان و انسان است که فکر می‌کنم مسئله‌ی به شدت مهمی است. این همان چیزی است که سید حسن حسینی در کتاب «نوشداروی طرح ژنریک» به دنبال طرح و نقد آن بوده است.

 

 

نقطه‌ی اول:

باید به عناوین نگاه کرد. احکام اخلاقی تابع عناوین‌اند. ما نمی‌توانیم بگوییم فعل «زدن» خوب است یا بد است، چون به خودیِ خود نه خوب است نه بد است، بلکه باید ببینیم که فعل و رفتار، مصداق چه عناوینی قرار می‌گیرد. زدنِ ظالم خوب است، اما زدنِ بچه یتیمِ بی‌گناه بد است. در اولی، «زدن» مصداق عدالت و در دومی مصداق ظلم است.

استفاده تبلیغاتی اگر ملازم با کالاانگاریِ انسان باشد، یا اگر پایه‌ی جذب سرمایه با تحریک غرائز دانی انسان باشد، غیر اخلاقی است. اما اگر استفاده تبلیغاتی مصداق رواجِ فضائل باشد، مثلا شما با استفاده تبلیغاتی از یک زن، مهر مادری، حضور موثر زن در اجتماع، عشق عفیفانه، تعهّد انسانی، کمال، زیبایی و... را تبلیغ کنید، با چه پشتوانه‌ای می‌خواهید بگویید که این غیراخلاقی است؟

 

نقطه‌ی دوم:

اگر کسی مثل حافظ شیرازی، با شناخت عالی و راقی‌اش از انسان، زیبایی‌های عالم خلقت را تصویر می‌کند، از خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت می‌گوید، از کرشمه‌ها و طنّازی‌ها می‌سراید، و در نازک اندیشی‌هایش با عبور از شائبه‌ها و جاذبه‌های جنسی، حس کمال‌جویی و زیبایی‌خواهی و عشق و لطافت را در انسان زنده می‌کند.. حالا چقدر بی‌ذوقی می‌خواهد که به این کار حافظ بگوییم «استفاده تبلیغاتی از زن برای جذب مشتری»!

راه آسمان از زمین، معنا از لفظ، حقیقت از مجاز و متافیزیک از فیزیک می‌گذرد. عبور (فراروی) دراینجا کلیدواژه‌ی مهمی است و دوگانه‌ی مجاز/حقیقت را ممکن می‌کند. عرفا وقتی می‌گفتند المجاز قنطره الحقیقه، یعنی ارجاع می‌دادند به یکی از حالاتِ احساسی/عاطفی/غریزیِ انسانی که ملموس و محسوس است، و آشکارترین بخش‌های تجربه‌ی زیسته‌ی انسانی است، و سپس با عبور از آن، معنا و حقیقت بالاتری را ـ نه یک حقیقتِ دیگر و متباین، بلکه یک حقیقتِ جاریِ تشکیکی ـ را نشان می‌دادند و رهیابی می‌کردند.

من این تعابیر حافظ که «هر که دید آن سرو سیم اندام را» یا «دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود» را معطوف به جاذبه‌های جنسی نمی‌دانم. به قول خود حافظ:

حسن مه‌رویانِ مجلس گرچه دل می بُرد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

 

مرحوم صدرالمتألهین در میان عبارات اسفار به همین ظرافت‌ها اشاره می‌کند:

[چنین پیداست که نفوس اکثر مردمانی که علوم و صنایع و آداب و ریاضیات دارند؛ همچون اهالی فارس و عراق و شام و روم، از چنین عشق لطیفی که منشأ آن استحسان شمایل محبوب است، خالی نیست و ما احدی را ندیده ایم که قلبی لطیف و طبعی دقیق و ذهنی صاف و نفسی رحیم داشته باشد، اما از چنین محبتی در اوقات عمرش بهره‌ای نبرده باشد. اما دیده‌ایم که سایر نفوس غلیظه و قلوب قاسیه و طبایع ستمگر از چنین محبتی بی‌بهره اند و بیشترشان به محبت برای نکاح یا شهوترانی بسنده می‌کنند و این اندازه، همان است که در حیوانات دیگر نیز مشهود است و غرض از آن در طبیعت، ابقای نسل است.

این عشق نفسانی به شخص انسان اگر مبدأش افراط در شهوات حیوانی نباشد، بلکه استحسان شمایل معشوق و جودت ترکیب و اعتدال مزاج و حسن اخلاق و تناسب حرکات و افعال و ناز و دلبری باشد، از جمله  فضایل محسوب می‌شود و سبب رقّت قلب و ذکاوت ذهن و آگاهی نفس از امور شریفه می‌گردد. و برای همین مشایخ گفته‌اند: «عشق توأم با عفت بهترین وسیله برای تلطیف نفس و تنویر قلب است»... و به جان خودم قسم که این عشق، نفس را از تمام علایق دنیوی فارغ می‌کند و همّ و غم آن تنها یک چیز می‌شود و آن اشتیاق به رویت زیبایی و جمال انسانی است که بسیاری از آثار جمال و جلال خداوندی در آن پدیدار است. ظاهر، عنوانِ باطن است و مجاز، پلی به سوی حقیقت].

 

قرآن هم بدون این که روی جنسیّت یا اطفای غریزه‌ی حیوانی تمرکز کند، از موجودات زیبای احور و اعین (درشت چشم مثل آهو) استفاده کرده، که به قول مفسّرین از راغب اصفهانی تا علامه طباطبایی، این موجودات انحصاری در جنس مونث ندارند. در خیمه‌‌های بهشتی مستورند (حور مقصورات فی الخیام)، تنها به زوجشان میل دارند، و تنها با او معاشقه می‌کنند، خوش زبان و زیبا و فصیح و هم سنّ و سالند.

خدایی که می‌خواهد انسان را در مسیر استکمالش تربیت کند (رب العالمین است)، کمال و زیبایی را واسطه قرار می‌دهد تا انسان خودش را بالا بکشد و رشد کند. انسان، فاعل مختار است و تا زیبایی و کمالی نبیند (چه محسوس و چه معقول)، حرکت نمی‌کند.

اما انسان‌ها مراتبی دارند، بعضی‌ها افق درکشان همان زیبایی و لذت محسوس است، و به طمعِ نعمات بهشتی خدا را عبادت می‌کنند، این عبادتِ تاجران است (إنّ قوما عبدوا الله طمعاً فتلک عباده التّجار). عده‌ای هم به خاطر ترس از جهنّم و شلاق و آتش و زقّوم، خدا را عبادت می‌کنند که این عبادتِ بردگان و زاهدمسلکان است (إن قوما عبدوا الله خوفا فتلک عباده العبید). اما عده‌ای از روی سپاسگزاری و شوق و عشق، خدا را عبادت می‌کنند (إن قوما عبدوا الله حبّا فتلک عباده الأحرار) که این عبادت أحرار و آزادگان است.

عارف‌مسلک، کسی است که با جاذبه‌های عاشقانه و شوق دیدار (لقاءالله) به حرکت می‌افتد، نه با سودای سود و منفعت؛ نه برای جلوگیری از مفسده‌های احتمالی جهنم؛ و نه با خیال اندام جنسی و لذت‌های جسمانی.

دانشجوی علم زده‌ی ما، که ذوقِ سلیمش را میان انبوه دیتای روزانه از دست داده، و همه‌ی جزئیات و پدیدارها دست به دست هم داده‌اند تا او از فهم کلیّات و کلیّتِ هستی دور بماند، اگر هم به حقایق دینی نظر می‌کند، تاجرانه نظر می‌کند. سید حسن حسینی در دفتر شعرش میان نگاه شاعرانه، تاجرانه، عارفانه و زاهدانه تقابلی تصویر کرده است که بسیار شنیدنی است:

 

امانت

شاعری وارد دانشکده شد

دم در

ذوق خود را به نگهبانی داد

 

مراعات نظیر

تاجری دسته گلی پرپر دید

یاد پروانه‌ی کسبش افتاد

 

عبور

شاعری خون قِی کرد

تاجری دید و خیالِ «مِی» کرد

گربه ای

دور لبش را لیسید

عابری راه خودش را طی کرد

 

عطش و دریا

شاعری تشنه

ز دریا می گفت

اهل بیت سخنش را

به اسارت بردند!

 

آرامش

شاعری وام گرفت

شعرش آرام گرفت!

 

اشتباه

شاعری قبله نما را گم کرد

سجده بر

مردم کرد!

 

امضا

تاجری ارّه‌ی برقی آورد

پای یک منظره را

امضا کرد!

 

خودسوزی

شاعری دفتر خود را سوزاند

پای تا سر

بدنش تاول زد!

 

گلچین

شاعری فاصله‌ی گل‌ها را

طی می‌کرد

با نفس، رایحه‌ها را

می چید!

 

فاتحه

شاعری روی زمین

سیب سرخی را دید

زیر لب فاتحه‌ای خواند و گذشت!

 

تسلسل

و زمین می گردید

شاعری می پژمرد

عارفی جان می داد

زاهدی غسل جنابت می‌کرد

و زمین می گردید..

 

براعت استهلال

تاجری مجلس تفسیر گذاشت

ابتدا

فاتحه بر قرآن خواند

 

پانوشت 

سید حسن حسینی نه تاجر بود، و نه زاهد، بلکه عاشق بود، عاشقِ جدّش امام حسین علیهالسلام و عاشق پیامبر.. و از همین راه به خدا تقرّب می‌جست.

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته‌ی این ایل و تبارم چه کنم؟

من کزین فاصله غارت شده چشم توام

چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">