دوستان

۶ مطلب با موضوع «مسئله‌ی روش» ثبت شده است


یکم. با روش نقلی نمی‌توان بر 180 درجه بودن زوایای داخلی مثلث دلیل آورد، زیرا این مسئله‌ای عقلی و ریاضی است.

 

دوم. با روش استقرای ریاضی نمی‌توان تعداد جنگ‌های اسکندر مقدونی را حدس زد.. زیرا این مسئله‌ای نقلی و تاریخی است.

 

سوم. با روش عقلی محض نمی‌توان به این رسید که از ترکیب کلر و سدیم، نمک طعام به دست می‌آید.. زیرا این پدیده‌ای تجربی است.

 

چهارم. با روش تجربی نمی‌توان مبدأ و مقصد عالَم را اثبات کرد؛ نمی‌توان در باب وجود خدا، ضرورت علّی/ معلولی و حقایق ریاضی اظهار نظر کرد. زیرا این‌ها مسائلی عقلی و ماورای تجربه و حس‌اند.

 

***

این روش است که میانداری می‌کند؛ این روش است که حوزه و گستره‌ی ورود به محتوا را مشخص می‌کند.

 

یک فیلسوف بما هو فیلسوف، نفیا و اثباتا نمی‌تواند درباره مسائل تاریخی و نقلی اظهار نظر کند. به همین ترتیب یک پزشک جرّاح، یک متخصص بیولوژیست، یک حقوقدان، یک شاعر و ادیب، یک استیون هاوکینگ، یک ریچارد داوکینز و خلاصه یک غیرفیلسوف نمی‌تواند و نباید در باب وجود خدا (نفیا و اثباتا، به تصدیق یا به انکار) اظهار نظر کند.

روش تجربی تنها به فیزیک دسترسی دارد، نه بیشتر.. این روش عقلی یا مکاشفه‌­ی حضوری است که می‌تواند به لایه‌هایی از متافیزیک دست پیدا کند و بس. یعنی حتی اگر قرار باشد خدا انکار شود این شأن «آزمون و خطای تجربی» نیست..

۳۰ مرداد ۹۳ ۰ نظر

این کف ماجراست.. آقای روحانی دارای یک شخصیت حوزوی و آشنا به مبانی است. هم ایشان و هم دکتر ظریف از شخصیت‌های قابل اعتماد نظام هستند. انتقاد، هشدار، تذکر و اختلاف سلیقه سرجایش محفوظ؛ اما لحن دوستان نباید از یک سری مرزها عبور کند. در تمام نقدها، اگر نیم نگاهی به حجم نقاط اشتراکمان داشته باشیم، لحن را کنترل خواهد کرد. ما به شدت نیاز داریم که چیزی به عنوان مانیفست نقد داشته باشیم، تا نقدمان (چه سازنده و چه نفی‌کننده، چه درون‌گفتمانی و چه رادیکال) حرفِ حساب باشد، با غرزدن‌های عوامانه و صرف بروز احساسات مرز مشخصی داشته باشد، و اصول منطق و اخلاق را زیر پا نگذارد.

نقد قدرت، آدابی دارد که همگی موظف به رعایت آن هستیم. مراد من تنها اصول ارزشی نیست، که به اصول روشی نیز سخت محتاجیم. اگر نقدا یک راهکار عملیِ دم دستی می‌خواهید، نگاه کنید به اصلاح طلبان! ببینید با احمدی نژاد چه کردند، شما آن کار را نکنید.

 

لقمان را گفتند: ادب نقد قدرت از که آموختی؟ گفت از اصلاح طلبان.


۰۲ بهمن ۹۲ ۰ نظر

یکی از حدوسط های مخالفت با فلسفه این است که حکما آیات قرآن را ناخواسته تفسیر به رأی می‌­کنند و ما بدون حجاب فلسفه، با فهم ناب و خالص سراغ آیات قرآن و احادیث می­‌رویم! از این مسئله که بگذریم سوال این است که اگر ما فلسفه را کنار گذاشتیم، آیا دیگر فهم‌مان خالص، بی شائبه و بدون پیش­فرض است؟ آیا رسوبات عرفی و حجاب­‌های حس و خیال در فهم ما دخیل نیستند؟ آیا شرایط زمانی و مکانی صدور کلام (جامعه‌­ی عرب صدر اسلام) در آن دخیل نیست؟ آیا واسطه‌گری الفاظ عرب در تفسیر ما دخیل نیستند؟ عده‌­ای از همین آقایان مخالف فلسفه، اندیشه‌­های عمیق را کنار گذاشته و با اقوال ادبی سیبویه، ابن هشام، ابن عصفور و صرفا با ابزار ادبیات عرب (که متوقّف بر سماع­ است) خواسته‌­اند قرآن را تفسیر کنند. در حالی که الفاظ عربی نهایتا ما را به فهم متعارف و عامیانه و ظواهر قرآن می‌­رسانند، نه بیشتر. اگر این است پس این همه ترغیب برای تدبّر در باطن آیات و روایات (در حدّ فهم بشر) برای چیست؟

علامه طباطبایی می‌­گوید اولین کسی که الفاظ عربی را برای بیان مقاصد فلسفی به کار گرفت، امیرالمومنین علی علیه السلام بـود، مقاصـدی که در الفاظ عـربی نمی‌­گنجند و برای فهمشان، باید از رسوبات عرفی و حجاب استعمال متعارف گذر کرد، زیرا معانی شایع از پشت پرده‌­ی تعیّنات مادّه و با انس به خصوصیّات محسوس استعمال شده‌­اند. در کلام حضرت امیر سخنانی هست مثل «منعتها منذ القدمة، و حمتها قد الأزلیّة، و جنبتها لو لا التکملة»؛ «إن قیل: کان، فعلى تأویل أزلیّة الوجود، و إن قیل: لم یزل، فعلى تأویل نفی العدم»؛ «واحد لا من عدد، دائم لا بأمد»؛ و الفاظی مثل حقیقت، قوّه، استعداد، علت و معلول، نفس، أزل، کمال و الفاظ دیگر..

 

مشروح عبارت علامه طباطبایی را بخوانید.

۲۰ ارديبهشت ۹۰ ۰ نظر

روش بحث جدلی مبتنی بر تسالم و پذیرش اصول موضوعه است اما روش برهانی بر پایه ی کنارگذاشتن مسلّمات و فاصله گرفتن از هرگونه پیش فرض (جمیع معلومات تقلیدی، عادات و سنن، انفعالات، احساسات، تخیلات و...) است. اگر انسان از همه­ی اینها رها شود، وقتی نفس او به بدیهیات توجه پیدا کرد، هیچ چیزی نمی­تواند در او تصرف کند. با این شرایط، ما استنتاج را از معلومات نظری خود شروع می­کنیم و پله پله به عقب می­رویم تا جایی که به بدیهی برسیم. و این در صورتی حاصل می­شود که انسان ملتزم به سیر علمی و طی کردن مراحل به ترتیب و تدریج باشد، و از سابق به لاحق عبور کند، بدون این که حلقه ای مفقود شود. در غیر این صورت، روش بحث، یک روش جدلی و مبتنی بر فرضیات و مسلّمات خواهد بود.

1. نقطه­ی آغاز تفکر، بدیهیات و قضایای ضروری است.

2. گزاره­ها به صورت ترتیبی اند و لاحق، متوقف بر سابق است.

3. آغاز نکردن از بدیهیات، یا مفقود شدن یک حلقه، بحث را جدلی خواهد کرد.

 

مشروح عبارت علامه طباطبایی را بخوانید:

۳۰ دی ۸۹ ۰ نظر

| تفکیک میان تقلید کورکورانه و تقلید عقلایی |

عقلای جهان وجه امتیاز انسان را عقل و تدبیر او می دانند و هر چیزی که عقل او را به حاشیه ببرد یا نادیده بگیرد از نظر آنان مذموم است. تقلید کورکورانه نیز انسان را دیوار به دیوار جهل نگه می دارد و قوه ی تفکر و تدبیر را از او می گیرد، از این رو فاعل آن همواره مذموم است. پس دلیل مذموم بودن تقلید کورکورانه از بین رفتن بصیرت عقلانی در انسان است. اما اگر همین تقلید به گونه ای باشد که نه تنها عقل انسان را نفی نکند، بلکه برآمده و برخاسته از حکم عقل و جواز آن باشد در این صورت چنین تقلیدی دیگر مذموم نیست، بلکه از عاقلانه ترین کارهایی است که بشر برای رشد خود در نظر می گیرد. شما اگر نام عربی و تازی «تقلید» را بردارید و به جای آن «رجوع به متخصص» را بنشانید، غبارها و ابهام هایی که اطراف این کلمه را گرفته زدوده می شوند و راه برای قضاوت آزادانه باز می شود و شما می توانید جدای از پیش فرض ها و تبلیغات منفی که علیه مذاهب به کار گرفته می شود، عقلایی بودن یا نبودن این رفتار را بسنجید.

 

[قل هذه سبیلی، أدعو إلی الله علی بصیره أنا و من اتّبعنی] یوسف / 108

خدای متعال در قرآن کریم به حضرت ابراهیم خطاب می کند که به مردم بگو این راه من است، أدعو إلی الله.. دعوت می کنم به سوی خدا.. اما آیا این یک دعوت کور است؟ به جبر و زور است؟ به إکراه است؟ خود قرآن پاسخ داده است که خیر، هیچ اکراهی در دین نیست. در اینجا نیز حضرت ابراهیم می گوید که دعوت می کنم به سوی خدا همراه با بصیرت عقلانی، نه عوامانه و کورکورانه. در ادامه می گوید که هم من این گونه دعوت می کنم، هم پیروان من. این نشان می دهد که تبعیّت و پیروی و تقلید در قاموس دین، کورکورانه نیست، بلکه همراه با بصیرت و پشتوانه‌­ی عقلانی است که این تقلید (رجوع به متخصص) یک ارتکاز عقلایی و سیره ی جهانی است.

۲۷ دی ۸۹ ۰ نظر

برخی افراد، حکماء و فلاسفه را متّهم می­کنند به تفسیر به رأی؛ این مسئله ممکن است به صورت قضایای شخصیه در برخی فلاسفه اتفاق افتاده باشد، اما خصوصیّتی نسبت به حکما ندارد. چنانکه فقها و متکلّمین نیز به همین مقدار بلکه بیشتر در معرض این خطرند. مرحوم میرزای قمی می نویسد: «بسیار مرد بزرگی می­خواهد که بعد از مجاهده بسیار مطلبی را بفهمد و منظم کند؛ و به مجرد اینکه کلام مغایری از معصوم به او برسد از فکر خود دست بردارد و به حقیقت کلام معصوم عمل کند. بلکه چون امر او مردد بین المحذورین می شود سعی مبذول می دارد که میان آنها جمع کند؛ و ـچون کلام خود را دل نمی­گذارد که دست بردارد کلام معـصوم را تأویل می­کند؛ قم نامه، ص367».

مشکل اسارت، مشکلی است مربوط به رفتار علمی که باید اصلاح شود و اگر اصلاح نشود گریبانگیر عالِم دینی می­شود؛ چه فلسفه خوانده باشد و چه نخوانده باشد؛ با این تفاوت که اگر فلسفه خوانده باشد گرفتار تفسیر به آراء فلسفی و اگر نخوانده باشد گرفتار تفسیر به آراء عوامانه و عرفی می­شود. برخی به خاطر دلباختگی به گزاره های فلسفی با کوچکترین مناسبتی آیات را بر نظریات خویش حـمل می­کنند، برخی نیز از روی بدبینی و نـفرت به فلـسفه­، ظهورات عقلانی و فلسـفی برخی آیات را نمی­پذیرند. هر دوی اینها اسیرند و خلاف احتیاط حرکت می­کنند. یکی اسیر دلباختگی است، دیگری اسیر نفرت.

۱۴ دی ۸۹ ۰ نظر